سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستانه
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 92 بهمن 17 توسط دوستانه | نظر

تصمیم گرفته بود پنج شنبه را روزه بگیرد...

ساعتی قبل از اذان صبح با صدای مناجات همسر از خواب بیدار شد، ولی خواب آلودگی و سرما باعث شد تنبلی کند و با خود بگوید هنوز یک ساعت به اذان صبح مانده، نیم ساعت دیگه بخوابم، بعد بلند میشم سحری می خورم.

خوابیدن همان و بیدار شدن بعد از اذان همان...همسرش نماز صبح را خوانده بود و می خواست بخوابد. زیر لب گلایه ای به همسر کرد که چرا من را صدا نزدی! ولی به هر حال مقصّر اصلی خودش بود که تنبلی کرده بود و همان یک ساعت پیش بیدار نشده بود. نمازش را خواند و مشغول قرائت قرآن شد.

گلویش مقداری درد میکرد، آب دهانش را نمی توانست راحت قورت بدهد. سحری هم که نخورده بود، این دلایل واهی وسوسه اش میکرد که از خیر روزه گرفتن بگذرد. ولی بالاخره با خودش کنار آمد و عزم خود را جزم کرد که امروز را روزه بگیرد.

صبح که همسر بیدار شد، سفره ی صبحانه را برایش آماده کرد، ولی خودش گوشه ای نشست. همسر گفت: نکنه روزه ای! میخوای بدون سحری روزه بگیری! گفت: آره خب. همسر گفت: خودتم بخوای من نمیذارم. دیشب سحری نخوردی. واجب که نیست حتما امروز روزه بگیری. بذار یه روز دیگه روزه بگیر. امّا او قبول نکرد و گفت: روزها که کوتاهه، هوا هم خنک، مطمئن باش اذیت نمیشم. بذار قضای روزه هامو بگیرم. بخاطر دخترمون کلی روزه ی قضا گردنم مونده. همسر چند دقیقه ای از صرف صبحانه امتناع کرد تا او راضی شود روزه اش را بشکند و با او صبحانه بخورد. ولی او تصمیمش را گرفته بود، به همسرش گفت اگه منو دوست داری صبحانتو بخور. دقایقی مکالماتی محبت آمیز بینشان رد و بدل شد، تا اینکه همسر بالاخره راضی به صرف صبحانه به تنهایی شد.

همسر که رفت، دخترکوچولوشون بیدار شد و او صبحانه ی دخترک را داد و سفره را جمع کرد. دختر کوچولو دائم خانه را به هم میریخت. امّا بانوی خانه امروز اصلا حوصله ی جمع کردن دسته گل هایی که دخترش به آب میداد را نداشت.

ظهر آبگوشت بار گذاشت، که به قول خودش از هر غذایی راحت تر درست می شد. سفره ی ناهار را چید و به اتاق رفت تا همسرش بتواند راحت تر غذایش را بخورد. کمی دراز کشید و نفهمید چطور خوابش برد. دو ساعتی خواب بود. وقتی بیدار شد، همسر و دخترش مشغول بازی بودند. خانه تمیز و مرتب بود و خبری از دسته گل هایی که دخترشان به آب داده بود، نبود. به آشپزخانه رفت تا برای دخترش آب بیاورد. ظرفها شسته و تمیز در سبد ظرفشویی چیده شده بود. انقدر ذوق کرد که از همانجا ذوق زدگی اش را ابراز کرد. میدانست که همسرش از ذوق کردن او خیلی خوشحال می شود. به همسرش گفت یادم باشه از این به بعد هر وقت حوصله ی کار کردن نداشتم روزه بگیرم تا تو کارهای خونه رو انجام بدی. :)

خدا رو شکر کرد که همسر مهربانی دارد...





طبقه بندی: همسر،  روزه داری،  کار منزل
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.

دریافت کد آمارگیر سایت