سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستانه
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 93 اردیبهشت 15 توسط دوستانه | نظر

نمیدونم چرا بعضی ها دوست دارند حس نا امیدی خودشون را به اطرافیانشون هم منتقل کنند. همیشه حرفهای مأیوس کننده می زنند تا آدم را از زندگی سیر کنند!

یکی از آشنایان هم سن و سال خودمه، ولی خیلی زودتر از من ازدواج کرد. زمانی که مجرّد بودم، هر وقت من را می دید بهم می گفت: خوش به حالت مجرّدی کیف دنیا رو داری. متأهلی اصلا خوب نیست. آدم اسیر شوهر و بچه میشه هیچی از زندگی نمیفهمه.

بهش می گفتم: هر دوره ای برای خودش مشکلات و خوشی های خودش را داره. فکر نکن منم که مجرّد هستم، الان خیلی خوشم بالاخره منم برای خودم مشکلات خاص خودم را دارم.

ولی اون بنده خدا قبول نمیکرد و همش از زندگیش می نالید و می گفت صبر کن شوهر کنی اونوقت می فهمی زندگی چیه! اون وقت می بینمت که تو هم حرفای من رو میزنی و از زندگی مینالی.

عقد که کردم، وقتی دید من از همسرم راضی هستم، گفت هنوز اولشه، صبر کن عروسی کنی بری زیر یه سقف با شوهرت زندگی کنی، اونوقت زندگی اون روی خودش را بهت نشون میده. اونوقت خواهیم دید که بازم از شوهرت و زندگیت راضی هستی یا نه!

عروسی کردم و زندگی مشترکم را شروع کردم. در شهر کوچک و غریبی ساکن شدم که امکاناتش خیلی کمتر از شهر خودمون بود و آب و هوای گرمی داشت طوری که تابستانها به مرز 60 درجه هم می رسید. آشنامون وقتی سراغ گرفت و فهمید من از زندگیم راضی هستم و اتفاقا متأهلی را خیلی بهتر از مجرّدی میدونم، گفت صبر کن یک سال از زندگی مشترکت بگذره اونوقت به حرفای من میرسی.

خلاصه یک سال از زندگی مشترک ما گذشت و باز هم دید من از زندگیم راضی ام و متأهلی را بهتر از مجرّدی می دونم و از همسرم هم خیلی راضی ام. درسته منم تو اون یک سال مشکلاتی داشتم. اصلا زندگی بدون مشکلات نیست که! ولی مشکلاتم اونقد حادّ نبود که بخوام بخاطرش به زندگیم تُف و لعنت بفرستم. بالاخره انسان در هر دوره ای از زندگیش با مشکلاتی مواجه میشه، ولی همیشه که این مشکلات باقی نمیمونه! بالاخره تموم میشه و لحظاتی را هم با خوشی سپری می کنیم. ولی چقدر تلخه که همش نیمه ی خالی لیوان را ببینیم.

اون بنده ی خدا وقتی دید من هنوز از زندگیم راضی هستم و از همسرم تعریف می کنم، گفت صبر کن بچه دار بشی اونوقت می فهمی من چرا انقد از زندگی مشترک مینالم. هنوز خیلی مونده به حرفای من برسی.

نمیدونم از این حس نا امیدی که دائم به من تزریق میکرد، چی بهش می رسید! دیگه واقعا حوصله ی شنیدن حرفاشو نداشتم. چون قبلا فکر می کردم که آدم با تجربه ایه و میتونم از تجربه ی سالها زندگی مشترکش استفاده کنم، ولی اون همیشه قسمت های ناخوش زندگیش رو برام تعریف میکرد و همش به من هشدار میداد که مواظب باش که تو هم سرت میاد، نگی نگفتم.

وقتی فهمید باردار هستم، بهم گفت بچه میخوای چیکار! میخوای بدبخت بشی بچه بیار. گفتم من و همسرم عاشق بچه ایم. بچه شیرینی زندگیه. گفت ظاهرشه. بچه فقط سختی داره. صبر کن زایمان بکنی اونوقت می بینمت که خودتو نفرین میکنی که چرا بچه خواستم!

با وجودی که زایمان سختی داشتم، ولی هیچ وقت از بچه دار شدن پشیمون نشدم. نمیدونم اون بنده ی خدا چرا اینقدر سعی داشت من را از بچه دار شدن بترسونه! وقتی فهمید زایمان هم من را از زندگی مشترک خسته نکرده، گفت صبر کن بچه ات یه کم بزرگ بشه راه بیافته اونوقت می بینمت!

الان که 21 ماه از بچه دار شدن ما میگذره، مجدّدا اون آشنامون را دیدم. بهم گفت ماشالا دخترت خیلی بازیگوش و پر جنب و جوشه! یه لحظه آروم نمیگیره همش باید مراقبش باشی. حالا به حرفای من رسیدی! دیدی بچه که بیاد تو زندگی دیگه خوشی تموم میشه! حالا بازم بچه میخوای؟

گفتم بله بازم بچه میخوام. اتفاقا میخوام دومی را زودتر بیارم. دوست ندارم دخترم وقتی بزرگ شد تنها باشه. من از مادر بودنم با تمام سختی هاش لذت می برم. این بچه هم اگه جنب و جوش نداشته باشه باید به سالم بودنش شک کرد.

قبول دارم که وقتی مجرّد بودم وقتم آزادتر بود و راحت تر بودم. ولی اون زمان یک سری کمبودهایی داشتم که الان تو متأهلی هیچ کدوم اون کمبودها را ندارم و خدا رو شکر میکنم که ازدواج کردم و ثواب شوهرداری و بچه داری نصیبم شده.

گفت: صبر کن دومی بیاد، پوستت کنده میشه. اونوقت میفهمی من چی میگم.

دیگه ترجیح دادم هیچی نگم، چون اوشون در هر صورت حرف من را نمی پذیرفت. واقعا از این روحیه منفی که داره دلم میگیره. دائما حرفهای مأیوس کننده میزنه، به هر مرحله ای که میرسم، به جای اینکه بپذیره میشه در اون مرحله با وجود مشکلات و سختی هاش راضی و خوشنود بود، میگه صبر کن به مرحله ی بعدی برسی اونوقت به حرفای من میرسی.





طبقه بندی: همنشین،  نا امیدی،  منفی نگری،  مشکلات زندگی،  زندگی مشترک،  بچه داری
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.

دریافت کد آمارگیر سایت