روزي كودكي از پشت بام خانه اي به زمين پرت شد.
در بين راه نمكي اي كه سالها در اين راه نان خشك جمع مي كرد .
ناگاه از راه دور زماني كه بچه رو ديد فرياد زد خدايا نگاهش دار و آن بچه د ر همان مكان (بين زمين و آسمان)ايستاد .
مردم جمع شدند ونمكي جلو امد وبچه را گرفت و صحيح و سالم بر زمين گذاشت
از او سوال پرسيدند كه چه بلدي كه اين كار را كردي گفت هيچ اما يك عمر خدا را اطاعت كردم حالا از خدا يا يه چيز خواستم قطعا ردم نخواهد كرد.