سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستانه
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 96 تیر 11 توسط دوستانه | نظر بدهید

بسم الله

سلام

عید که رفته بودیم قم، یکی از خاله های بچه ها بهشون خونه سازی هدیه داد. بچه ها خیلی با این خونه سازی سرگرم میشند و باهاش شکل های مختلف درست می کنند. زینب بیشتر دوست داره قلعه درست کنه و برج. زهرای 19 ماهه اما دوست داره انقدر خونه ها رو روی هم بچینه تا به حدی بالا بره که دیگه مجبور باشه قدش رو بالا بکشه تا دستش به آخرین دونه برسه.

دیروز با خونه سازی بچه ها یه موتور درست کردیم. زهرا نشست روی مثلا موتوری که ساختیم. زینب هم میخواست بشینه ولی اجازه ندادم. چون زینب ماشالا بزرگ شده دیگه. ماه دیگه پنج سالش تموم میشه. اما هر چی میگفتم تو اگه بشینی روی این موتور ممکنه بشکنه اصلا نمیپذیرفت. میگفت پس چرا زهرا نشسته؟ به هیچ وجه نمیپذیرفت که زهرا خیلی کوچیکتره و وزنی نداره که بخواد خونه سازی بشکنه.

راستش پشیمون شدم از اینکه موتور رو درست کردم برای زهرا، باید فکر زینب رو هم میکردم. ولی دیگه پشیمونی فایده نداشت. از یک طرف زهرا نشسته بود و حاضر نبود بلند بشه. از طرفی دیگه زینب قهر کرده بود و رفته بود گوشه ی اتاق گریه میکرد. واقعا داوری بین این دو گاهی خیلی سخت میشه. ولی مجبور شدم یک راه انتخاب کنم. اونم بی محلی به زینب بود. باید متوجه میشد خواسته ی غیر معقولی داره. چون خودش چرخ داره و اصلا به زهرا اجازه نمیده سوار چرخش بشه. زینب کمی گریه کرد و بعد آروم شد. با دلخوری بهم نگاه میکرد. گفت منم دوست داشته باش. چرا فقط زهرا رو دوست داری؟ یه لحظه تو دلم خالی شد. بغلش کردم و بوسیدمش گفتم مامان قربونت برم من هر دوتونو دوس دارم. تو که دختر ناز منی مگه میشه دوستت نداشته باشم. ولی خودت بگو اصلا جا میشی روی این موتور قلابی که ساختیم؟ یه کمی به خونه سازیش نگاه کرد و دیگه چیزی نگفت. گویا راضی شد. ولی معلوم بود هنوز ته دلش دوست داشت روی اون موتور بشینه. زهرا که از روی موتور بلند شد، زینب با التماس گفت حالا میشه یه لحظه بشینم روش؟ قول میدم وزنمو کامل نندازم روش. دلم خیلی براش سوخت. احساس کردم اگه بازم بخوام نه بیارم بهش ظلم کردم و این موضوع رو دلش میمونه. بهش اجازه دادم با احتیاط بشینه و خیلی فشار نیاره به خونه سازی. الحمدلله به یه نشستن سبک راضی شد و زود بلند شد. :)

نمیدونم شما اگه جای من بودید چکار میکردید. شاید بگید نباید کوتاه میومدی. شایدم بعضی تون بگید باید همون اول میذاشتی زینب بشینه و این جریانات و گریه و التماس پیش نمیومد. به هر حال من پیش بینی وضع موجود را نکرده بودم و قضاوت هم سخته. مهم اینه که آخرش ختم به خیر شد.





طبقه بندی: خونه،  سازی
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.

دریافت کد آمارگیر سایت