سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستانه
نوشته شده در تاریخ جمعه 92 دی 13 توسط دوستانه | نظر

گُلَکَم،

دخترکم،

میوه ی دلم،

حوصله ات سر رفته بود و می خواستی مادر با تو بازی کند. ولی مادر خسته بود و دراز کشیده بود.

موهای مادر را می کشیدی تا بلند شود و با تو بازی کند ولی مادر حواسش نبود که تو دلت می خواهد او با تو بازی کند.

از بس که موهای مادر را کشیدی از دست تو به ستوه آمد. دستش را بالا برد تا تو را بزند، و تو فکر کردی این یک بازی جدید است.

خوشحال شدی و خندیدی....

و با لبخندت همان لحظه مادر را شرمنده کردی. لبخند تو دل مادر را لرزاند.

مادر، فراموش کرده بود که تو یک کودک با دنیایی از پاکی و صداقت هستی و همه چیز را زلال و زیبا می بینی.

دستش بالا مانده بود و شرمسار بود ...

به یاد آورد آن دستی که بالای دستش بود و آماده بود که اگر بزند، او محکم تر از آن را نثارش کند.

شرم کرد از آن خدایی که تو را به امانت به او سپرده بود و او گاهی مادری را فراموش کرده بود....

آری...

دختر مهربانم،

موهای مادر را بکش با انگشتان کوچکت،

مادر بیجا می کند اگر بخواهد دست روی تو بلند کند.

 




مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.

دریافت کد آمارگیر سایت